سفارش تبلیغ
صبا ویژن

چت روم فارسی.جک.موزیک.علمی .خبر.بازی آنلاین.فال.سرگرمی. مدل لباس
 
قالب وبلاگ
لینک دوستان

جوک

قاضی به متهم: آیا شما یک صندلی به طرف خانمتان پرت کرده اید؟
متهم: بله قربان
قاضی: آیا شما از این عمل خودتان پشیمان و متاسف هستید؟
متهم: البته که متاسف و پشیمانم، صندلیه نسبتاًً نو بود

وحید اسم پیغمبر(ص) یادش میره، میگه: بر جمال پاک پدر خانم حضرت علی(ع) صلوات!

وحید داشته دعا می کرده: خدایا! یه وانت نیسان بهم بده. و این جمله رو تکرار می کرده. .
بعد می شنوه که یک نفر دیگه هم از اون طرف می گه: خدایا یه هزار تومانی بهم بده، اونم همیجوری داشته اینو تکرار می کرده.
وحید دیگه خیلی عصبانی می شه، می گه: بابا بیا این هزار تومان رو بگیر برو، بزار حواسش به ما باشه

به ترکه می گن تا حالا گول خوردی؟ میگه آدم که گول نمی خوره! گول آدمو می خوره!

دو تا آبادانی به هم می رسن. اولی می گه: جات خالی دیروز رفتم شکار هفت تا خرگوش چهار تا آهو سه تا شیر شکار کردم.
دومی میگه: همش همین؟
اولی می گه: بابا، آخه با یک تیر مگه بیشتر از اینم می شه؟
دومی میگه : تازه تفنگم داشتی؟

یک روز دو تا آبادانی واسه هم خالی می بستند.
اولی میگه: ما یه کوه کنار خونه مون داریم که هر وقت می گیم جاسم، دو سه بار میگه جاسم.... جاسم.... جاسم....
دومی میگه: این که چیزی نیست، ما یه کوه داریم کنار خونه مون که هر وقت می گیم جاسم، میگه: کدوم جاسم؟

یه مامور سرشماری تو آبادان میره در یک خونه در میزنه، بچه آبادانیه با یه عینک ریبن به چشمش میاد دم در.
یارو می گه: من اومدم برای سرشماری.
بچه میگه: کا سرشماری دیگه چیه؟
یارو می گه: بچه جون برو بگو بزرگترت بیاد.
بچه میره تو یکی دیگه میاد. اونم نمی دونه سرشماری یعنی چی.
میره یکی دیگه میاد.
خلاصه چندتا شون میان و میرن، و هیچ کدوم نمی دونن سرشماری یعنی چی، یارو ماموره شاکی میشه می گه: بابا! بگو اصلا همه بیان دم در.
آبادانیه می گه: نمی شه.
ماموره می گه: چرا؟
آبادانیه می گه: کا، بجون تو هیچ راهی نداره.
ماموره می گه: آخه چرا؟
آبادانیه می گه: کا، آخه ما یه ریبن بیشتر نداریم!

زن: تموم بچه ها عقلشونو از من به ارث بردن.
مرد:... حق با توست، چون عقل من سر جاشه!

وحید رفته بوده چتربازی. موقع پرش از هواپیما، فرمانده بهش می گه: وقتی پریدی بیرون دکمه سبز می زنی چترت باز میه، یک درصد اگر باز نشد، دگمه قرمز رو می زنی که حتما چترت باز می شه. بعد وقتی رسیدی پایین یک چیپ هم پایین منتظرته که می بردت پادگان. حالا بپر.
وحید می پره، دگمه سبز رو میزنه چتر باز نمی شه، دگمه قرمز رو میزنه چتر باز نمی شه، می گه اگه شانس ماست، حالا اگر برسیم پایین جیپه هم رفته

وحید به دکتر خانوادگیشون زنگ می زنه می گه: حال پدرم خوب نیست بیاین و نگاهی بهش بکنید.
دکتره میگه: من پرونده بابای شما رو خوب خوندم و می دونم باباتون کاملا سالمه فقط خیال می کنه که مریضه اصلا جای نگرانی نیست.
بعد از یک هفته دکتره زنگ می زنه به وحید تا حال پدرش رو بپرسه.
می گه: خوب، حال پدرت چه طوره؟
وحید میگه: والا نمی دونم، فقط از دیروز تا حالا خیال می کنه که مرده!

پدری به دخترش میگه: دخترم راجع به پیشنهاد ازدواجی که بهت داده اند خوب
فکرهایت رو بکن.
دختر گریه کنان میگه: ولی من می خواهم پیش مامانم باشم.
پدر: خوب، اونم با خودت ببر عزیزم

وحید دو تا چراغ قرمز رو رد می کنه.
پلیس نگهش می داره، ازش می پرسه چرا پشت چراغ قرمز توقف نمی کنی؟
وحید می گه من از یه نفر آدرس پرسیدم، گفت چراغ اولو رد می کنی، چراغ دومو رد می کنی، رسیدی چراغ سوم می پیچی دست راست!

زن از شوهرش می‌پرسه: عزیزم، تو منو دوست داری؟
مرد میگه: خوب معلومه عزیزم، اگه دوست نداشتم، چطور می تونستم هر شب بیام خونه پیشت، وقت و عمرم رو تلف کنم؟


[ پنج شنبه 88/3/21 ] [ 12:25 عصر ] [ حسین یوسفی ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

سرگرمی.جوک.موزیک.عکس.کلیپ.مقاله.علمی
موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 3
بازدید دیروز: 174
کل بازدیدها: 730130
فروشگاه تی شرت محرم